• وبلاگ : به صحرا شدم...عشق باريده بود!
  • يادداشت : خط و نشان...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 22 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    جاذبه ي خاك، به ماندن مي خواند

    و آن عهد باطني، به رفتن

    عقل، به ماندن مي خواند

    و عشق، به رفتن

    و اين هردو را خدا آفريده است تا وجود انسان در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معنا شود

    (سيد شهيدان اهل قلم)

    ...

    آن كه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت

    در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت!

    پاسخ

    خانوم معلم من....!!

    بسم رب شهدا

    سلام

    نمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيدونم.............

    تنگيده...بشين درستو بخون...از من ياد بگير....

    دعام كن...گلم

    پاسخ

    من هم هيچ نميدانم...تنها يک چيز را ميدانم...همان دانستن ميارزدم به تمام نادانسته هايم!...

    ااااااااااااااااااااا زرنگي؟؟؟

    خود ميدوني چي رو ميگم...

    راستي به ژيري زنگ زدم...

    يه خبر داغ....

    پاسخ

    بله!...ميدونم چيو ميگي!...هيس!...راستي!بپا نسوزي دختره!
    من شر الوسواس الخناس. الذي يوسوس في صدور الناس.
    پاسخ

    اول فکر کردم اين عکس براي منظور ديگريست...خنديدم به شيطاني اي!...بعد ديدم نه...هر جاکامنت بذاري همين مي آيد....

    آري تا تيشه زخمهايي هميشگي در جانت ايجاد نکند حتما راهت را گم خواهي کرد . ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
    عشق زده ام .
    ::::::::
    بابا چرا قاطي مي كنيد .... دنيا مخلوط كن نيست ها .... صاف كنه .... الك ....
    :::::
    رفيق شفيقي مي گفت : تو كارت بازي با كلمات است سجاد ... حالا يادش كردم ...

    ::::
    any one says where am I ? who am I ? where is god ? when are we going to die ?

    It`s verey easy . when we can know our selfs .

    hey god . its inoff . when ? when ? help me . I want to have moment . just a moment

    In off

    in now
    يا حق

    پاسخ

    چرا فک ميکني من تافل دارم؟(چشمک)
    + دختر كوير 

    سلام...

    هورآآآآآآآآآآآآ

    در ضمن....

    براي شما و تمام كساني كه براتون عزيزن آرزوي سلامتي و خوش بختي و طول عمر دارم . و اميدوارم هميشه دلي سرشار از عشق داشته باشين .

    موفق باشي .

    مدتي است حديث دل را پر رنگ تر مي نويسم

    نمي دانم از کجا مي نويسم

    اما از جان مي نويسم

    حقيقت خود را مي نويسم .

    از دلهاي عاشق مي نويسم

    کاش مي توانستم حرکت بزرگ تري کنم

    هنوز کوچکم

    روزي مرکب عشق را با سرعت بيشتري خواهم راند .

    هنوز در حال ياد گرفتن سوار شدن بر اين مرکبم .

    اما کاش که خيلي ها لااقل هوس يا حتي خيال سوار شدن مي کردند .

    کاش منظره ها را بهتر ببينيم

    کاش آسمان را بيشتر نگاه کنيم .

    کاش حضور درختان کنار جاده ها را حس کنيم

    کاش نگاهي نو به ديگر انسانها داشته باشيم

    چه مي شد اگر چشم خود را بسته و باز مي کرديم و دنيا را با تمام معجزاتش مي ديديم .

    هنوز از پا نيفتاده ام .

    اگر لحظات آخر باشد تا لحظاتي ديگر اين زبان قادر به سخن گفتن نخواهد بود براي هميشه مهر خاموشي !

    اين جسم ديگر تحرکي نخواهد داشت . انگار که نبوده ام . سکوت مطلق .

    آيا مي تواني گريه نکني ؟

    کجايند اجداد هايمان ؟

    کجا ؟

    پس چگونه مي تواني وارد سپاه عشق نشوي ؟

    هم اکنون نيمه شب است . روزي سپري شده .

    و فردا خواهد آمد .

    اين همه خوشبختي ؟

    بگذاريد ببينم قلبم چه مي گويد .

    مي گويد :

    علي !

    خيال نکني که همه ي اينها دروغ است !

    خيال نکني که بايد مسيرت را عوض کني !

    بدان که راه عشق بهترين راه هاست .

    عشق مانند تيشه اي تو را همچون قلمي مي تراشد تا راه عشق را با خط خوش بنويسي .

    آري تا تيشه زخمهايي هميشگي در جانت ايجاد نکند حتما راهت را گم خواهي کرد .

    و من مي گريم .

    او مي گويد و من مي گريم .

    مي گويم : حاضرم .

    وا ي . واي .

    اينجا کجاست .؟

    من که هستم ؟.

    اصلا هستي يعني چه ؟

    اصلا خدا يعني چه ؟

    اينها را قلبم با هر تپشش مي گويد و مي پرسد .

    و ديدگانم مي گريند .

    و چشم و قلب چه ياران خوبي براي هم هستند .

    يکي مي گويد و يکي مي گريد .

    اشتباه است .

    اينکه مي گويند انسان نمي تواند پرواز کند اشتباه است .

    اينکه مي گويند بال ندارد اشتباه است .

    پس اينها چيست ؟

    پرواز . پر کشيدن .

    اين آسمان بي پايان جز براي پرواز نيست .

    مي گذرانيم . چون مي گذرد .

    چه حقيقت چه خيال .

    مي رويم چون مي رود .

    آه مي کشيم چون از پي اين آه ها مي گذرد .

    ها هي ها . .

    به داد چشمانم برسيد !

    هميشه باراني است .

    عشق زده ام .

    چه دنياي بزرگي . کاش حتي قطره اي بودم .

    عجب انسانهايي آمده اند و رفته اند .

    و حالا ..

    نوبت به من و هم عصران من رسيده است .

    و ما هم مي رويم .

    چه بي وفا!

    چه بي وفايي دنيا .

    اين همه معجزه ي تغيير از کجاست ؟

    نفسم !

    هنوز دم و بازدمي دارم .

    خود را حس مي کنم .

    روزي من و تو هم نخواهيم بود .

    عجيب اين است که روزي جواني از نسل آينده به جاي من دوباره اين سخنان را تکرارخواهد کرد .

    او هم از مستي ها و پريشاني هايش

    خواهد نوشت .

    و حيرت آورتر اين است که آن روز من وتو از همه ي اسرار عالم با خبريم بي هيچ مانعي .

    شايد سکوت بهتر باشد .

    سرنوشت .

    لن يصيبنا الا ما کتب الله .

    شايد خسته شدم . شايد شما خسته شديد . نمي دانم .

    با خود بازي مي کنم . قلبم . کافي است که ثانيه هايي او از تپيدن خسته شود .

    کودکانه مي نويسم کودکانه نوشتن کار هر کسي نيست .

    مي داني چرا ؟

    چون انسانها وقتي بزرگ مي شوند يا نمي نويسند يا اگر بنويسند کودکانه نمي نويسند بزرگانه مي نويسند .

    آه . من را جدا کردند .

    مرا از يارم جدا کردند .

    و اما بيا با من .

    بشنو که مي گويم از فاصله ها .

    مي گويم از عالم اسارت .

    بين من و او فاصله اي نيست اما ،

    اما همين هم بسيار است .

    آري همين هم بسيار است .

    آري همين اندک بسيار ،اسيرم کرده است .

    آشفته ام کرده و غرق آتشم کرده است .

    شما راچطور؟

    آمد گدشت از من و ساده سلام کرد

    با يک نگاه کار دلم را تمام کرد

    پروانه هاي سبز نگاهش قشنگ بود

    با يک نسيم خنده به من احترام کرد

    دلم گرفته اي دوست...

    هواي گريه با من...

       1   2      >