دير شد، دور شد، مي دونم. واسه اين همه احساس ناب هروقت سر قلمت تراوش كنه دير كرده و دور ...
اما
بعضي احساسا رو هيچ جوري نمي شه توصيف كرد
آخه يه جورايي آبروت مي ره بعدشم كلي فكر بدبد درموردت مي كنن
اما من، پريسا خانم كه آبجي آبجي كوچيكه ي من هستي، با اينكه مخاطب اين پست ناب يجورايي منم هستم ولي بهت حسوديم شد
اين همون احساسه اس كه نمي شه در موردش صحبت كرد *حسادت*
به روزاي پنجشنبه و به روزاي نابي كه با خواهر كوچولوي من داشتي حسوديم شد
حالا منم و يه دل كوچولو كه دلش مي خواد اون روزاي قشنگتونو با يه صحراي پرستاره تجربه كنه
و
بازم گرفته دل كوچولوي صحراي پرستاره ام...
دل نوشته ي دل نوشته، بي بهونه ي بي بهونه!