• وبلاگ : به صحرا شدم...عشق باريده بود!
  • يادداشت : حاشا...
  • نظرات : 3 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام ....

    برگشتم.

    آفتاب را آوردند .ما نيز بوديم از ازل.

    مارا براي آفتاب با فلسفه ي وجودي نياوردند .

    بلكه آفتاب را آوردند براي ما ....

    . چك .... چك ....

    نشانه ي پذيرش نمايندگي اي از خورشيد در ذهن ماست .....

    پس من هم ..... چك چكك چك چك

    چك

    چك

    ياغياث .....

    بسم الله

    قشنگه

    خوبه

    آفرين

    تونستي يه سر به غار ما بزن

    ياعلي

    يا محبوب

    سلام ..... كمتر پيش مياد نويسنده هاي وبلاگهاي ادبي آدمهاي متعهد و ارزشي باشند ..... زيبا و مختصر .... به روز ميكنيد خبرمون كنيد بي زحمت ..... التماس دعا و سبز باشيد.

    سلام.وب لاگ خوبي دارين

    من ميخوام نظرات ديگران رو بذارم تو وبلاگ.پس نظر يادت نره.

    حال دل غمديده را با که گويم ؟

    افتاده ام از پا کنون بي هاي و هويم

    خورشيد را گم کرده ام در کوچه دل

    جز ديدن رويش نباشد آرزويم

    پر مي گشايم در هوايش چون کبوتر

    شايد نشان تازه اي از او بجويم

    تا اوج مي پيچد نواي ناله هايم

    بس که عذابم مي دهد بغض گلويم

    اي خشکسال زندگي ، با من چه کردي ؟

    آبي نمي بينم دگر توي سبويم

    در سايه سار آرزو بي آفتابم

    در قبله اش هستم و ليکن بي وضويم

    بار گراني مي کشم بر دوش خسته

    کو ابر نيساني ؟ غبار دل بشويم

    دردي که اکنون مي کشم درد غريبي است

    آن آينه ، درد دلم را با که گويم ؟

    در ظلمت بي همدمي افتاده ام

    بي او ندارم شعله اي ، بي هاي و هويم

    سلام

    خووووووووووووووفيييييييييييييييييييييييييييييي

    نگفتي به روزي كلك

    بازم مي يام

    الان حسش نيست

    درود ...

    حاشا كردن ... حاشا ...

    من هم به روزم !!

    ايام به كام بانو

    تابعد ...

    سلام...

    مهربان باش

    يا علي

    كاش مي شد از ميان ژاله ها / جرعه اي از مهرباني را چشيد / در جواب خوبها جان هديه داد/ سختي و نامهرباني را نديد / كاش ميشد با محبت خانه ساخت / يك اطاقش را به مرواريد داد / كاش مي شد آسمان مهر را / خانه كرد و به گل خورشيد داد / كاش ميشد بر تمام مردمان/ پيشوند نام انسان را گذاشت / كاش مي شد كه دلي را شاد كرد / بر لب خشكيده اي يك غنچه كاشت / كاش ميشد در ستاره غرق شد / در نگاهش عاشقانه تاب خورد/ كاش مي شد مثل قوهاي سپيد / از لب درياي مهرش آب خورد / كاش ميشد جاي اشعار بلند / بيت ها راساده و زيبا كنم/ كاش مي شد برگ برگ بيت را / سرخ تر از واژه رويا كنم/ كاش ميشد با كلامي سرخ و سبز / يك دل غمديده را تسكين دهم/

    درد و نيا ز .... ما

    صنما ما از راه دور و دراز آمده ايم

    بسر کوي تو با درد و نياز آمده ايم

    گو ز نزديک تو آهسته و هوشيار شديم

    مست و آشفته نزديک تو باز آمده ايم

    آمده ايم خريدار ميرويم بي سرود

    نه فروشنده تسبيح و جا نماز آمده ايم

    يک زمان گرم کن از مستي ما محفل خويش

    که ز مستي بر تو گرم فراز آمده ايم

    گر چه در فراق تو زار و نزاريم چو شمع

    از پي سوزش و بهر گداز آمده ايم

    بر اميد رخ زيبائي تو با هم با غم و رنج

    همچنانست که با شادي و ناز آمده ايم

    دست ما گر بسر زلف درازت نرسد

    بر سر زلف تو از دور براز آمده ايم

    بيني آن زلف دراز تو که از راه دراز

    ما بنظاره آن زلف دراز آمده ايم

    توشه و ساز ديدار تو خواهيم همي

    گر بديدار تو بي توشه و ساز آمده ايم

    و اما صفر ...

    تا نيايد ميروم كه بمانم !!!