مي گذرانيم . چون مي گذرد .
چه حقيقت چه خيال .
مي رويم چون مي رود .
آه مي کشيم چون از پي اين آه ها مي گذرد .
ها هي ها . .
به داد چشمانم برسيد !
هميشه باراني است .
عشق زده ام .
چه دنياي بزرگي . کاش حتي قطره اي بودم .
عجب انسانهايي آمده اند و رفته اند .
و حالا ..
نوبت به من و هم عصران من رسيده است .
و ما هم مي رويم .
چه بي وفا!
چه بي وفايي دنيا .
اين همه معجزه ي تغيير از کجاست ؟
نفسم !
هنوز دم و بازدمي دارم .
خود را حس مي کنم .
روزي من و تو هم نخواهيم بود .
عجيب اين است که روزي جواني از نسل آينده به جاي من دوباره اين سخنان را تکرارخواهد کرد .
او هم از مستي ها و پريشاني هايش
خواهد نوشت .