كنار در، در آن كشاكش لبخند و بغض، چو كودكي كه كلامش را درست ادا نكند، دوباره غم زده پرسيدم: _ دوباره مي آيي؟_ و باز هم گفتي: ((اگر نمردم و ...)) گفتم: ((ببين، خدا نكند!)) درست با امشب، هزار و يكشب از آن روز مي گذرد، ولي نيامده اي! و راست است اينكه مي گويند: ((هزار وعده ي خوبان، يكي وفا نكند!))