ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ فهيمه 

سلام صحراآآآآآآآا

عجب صحبت ماهيه هاآآآ

راستي امشب بابام 3 تا خريد تو پلاستيک بود..من و سعيده اومديم بندازيمشون توي تنگ که هر 3 تايي شون افتادن تو ظرف شويي.

سعيده در رفت ..ولي .ولي

من،من ، شجاعانه ايستادم....اولي ...دومي..و در نهايت سومي را از مرگ حتمي نجات دادم جون تو...

نمي خوام ريا کنم ولي ...الان 3 موجود زتده ادامه ي زندگي شان را مد يون منن..

راستي اين وجيهه همين مامان وجي سنگين رنگين خودمونه يا فرق فکوله...