تا تو از راه برسي و گرد راه تو بخوابد من از نم اشك خاطره هاي تو را،خاطره هاي خويش را،دست به فراز رفته به استجابت ديدار را اغشته ام.من به سرزمين تنگ رنج روزگاران،به زانو افتاده ام.يه دفعه يادم بهش افتاد،شايدم ربطي نداشت.