• وبلاگ : به صحرا شدم...عشق باريده بود!
  • يادداشت : عدالت...
  • نظرات : 8 خصوصي ، 29 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    به به يه شعر از يغما گلرويي

    منم خيلي شعراشُ دوست دارم

    رود

    من يه رودخونه پيرم ، که تو چنگ سد اسيرم

    تو دل خودم مي ريزم ، دردمُ تا که بميرم

    حبس سخره اي کبودم ، داره مي خشکه وجودم

    عمر مردابي نمي خوام ، من يه رودم من يه رودم

    خيلي وقته پشت اين سد ، پشت اين سنگيني بد ،

    خواباي آبي مي بينم ، تو شب سياه ممتد

    پشت اين سخره يه دريا ، چشم به راه من نشسته

    چشم به راه من تنها ، چشم به راه من خسته

    وقتي قطره ها يکي شن ، تازه من مي شم خود من

    همه مي بينن که سد رُ ، خشم رودخونه شکسته

    خسته از سخره شمردن ، عاشق رفتن و ديدن

    ساکتم اما يه طوفان ، خونه داره تو دل من

    هنوزم جاريه رويام ، فکر تن زدن به دريام

    مي دونم سخره يه روزي ، مي شکنه با مشت موجام

    داره تعبير ميشه رويا ، شايد امروز يا که فردا

    مي رسه دست من آخر به تن آبي دريا .

    «يغما گلرويي»

    شاد باشي

    تا بعد