بنويس بابا مثل هرشب نان نداردسارابه سين سفره مان ايمان نداردبعد ازهمان تصميم کبري ابرها هم يا سيل مي بارد و يا باران نداردبابا انار و سيب و نان را مي نويسدحتي براي خواندنش دندان نداردبنويس کي آن مرد در باران مي آيد؟اين انتظارخيسمان پايان نداردايمان! برادر گوش کن نقطه سرخطبنويس بابا مثل هرشب نان ندارد.
...
مي دوني با خوندنش ياد چيا افتادم؟ ياد كوره پزخونه هاي يه جايي، كه بيجه داشت با بيست و چندتا بچه ي معصوم، ياد يه عالمه مقتول با يه قاتل كه آخرسر نفهميدم قاتل بود يا مقتول، فاعل بود يا مفعول، علت يا معلول؟؟؟؟؟؟؟
نه، نه، تو خونه راحت مي خوابم ديواراي ما آجريه، ترس نداره كه، بيجه نداره كه. اينجا كه از اين خبرا نيست اووووووونجا هست. تازه منم خوب بلدم شيكم گندگي رو، آخه اين قصه ها همش كركريه!!
....
به س.ف.شيدا بگو سادات خانوم قربون تو و دل سنگت!!!!! منم برخلاف هميشه سياه مي نويسم تا غصه هاي اين روزهات سنگين تر شه.
و در آخر به رسم ادب:
عذر تقصير بابت تاخير
آقا اجازه عيد يعني چه. چه روزي ؟من از پدر پرسيده ام ديروز هرچند اوهم نميداند حساب روز وشب را ميپرسد از من خواب راحت تا سحر چند؟؟؟؟
گوش نكنين اين قصه ها كركريه!!!