• وبلاگ : به صحرا شدم...عشق باريده بود!
  • يادداشت : عدالت...
  • نظرات : 8 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بنويس بابا مثل هرشب نان ندارد
    سارابه سين سفره مان ايمان ندارد
    بعد ازهمان تصميم کبري ابرها هم
    يا سيل مي بارد و يا باران ندارد
    بابا انار و سيب و نان را مي نويسد
    حتي براي خواندنش دندان ندارد
    بنويس کي آن مرد در باران مي آيد؟
    اين انتظارخيسمان پايان ندارد
    ايمان! برادر گوش کن نقطه سرخط
    بنويس بابا مثل هرشب نان ندارد.

    ...

    مي دوني با خوندنش ياد چيا افتادم؟ ياد كوره پزخونه هاي يه جايي، كه بيجه داشت با بيست و چندتا بچه ي معصوم، ياد يه عالمه مقتول با يه قاتل كه آخرسر نفهميدم قاتل بود يا مقتول، فاعل بود يا مفعول، علت يا معلول؟؟؟؟؟؟؟

    نه، نه، تو خونه راحت مي خوابم ديواراي ما آجريه، ترس نداره كه، بيجه نداره كه. اينجا كه از اين خبرا نيست اووووووونجا هست. تازه منم خوب بلدم شيكم گندگي رو، آخه اين قصه ها همش كركريه!!

    ....

    به س.ف.شيدا بگو سادات خانوم قربون تو و دل سنگت!!!!! منم برخلاف هميشه سياه مي نويسم تا غصه هاي اين روزهات سنگين تر شه.

    ....

    و در آخر به رسم ادب:

    عذر تقصير بابت تاخير

    ....

    آقا اجازه عيد يعني چه. چه روزي ؟
    من از پدر پرسيده ام ديروز هرچند
    اوهم نميداند حساب روز وشب را
    ميپرسد از من خواب راحت تا سحر چند؟؟؟؟

    ...

    گوش نكنين اين قصه ها كركريه!!!

    پاسخ

    اي شب قداره به دست!اي شبح بي همه چيز!...خون ستاره رو نريز........ممنون...بعدشم ممنون که فونتتو تغيير دادي!!!...بعدشم خانومي ما رو وسط ننداز!!!........