سلام ....
وقصه ماي صدا نداشت .... اول وانتها نداشت ....
راه ميرم تا نرسم! .... بامن بيا....
.
نرسيدن وخواب رسيدن چه ريباست وكوك ساعت چه بد .... چون دوباره انتظار يه خواب قشنگ آدم وتشنه ميكنه وهيچي مثل خواب كار كلمن يخ تو تابستون دل رو نميكنه .... كلمني كه از سراب پر شده باشه هااااااااااااااااااااا .....
واينجا است كه ميروي سر چاه جمكران وميگويي آب .... ميگويد آب درخواست نامه اي ميخواد .... وتو نامه راميدي تا نامه ات را بدهند ....
ميروي ومياي ميبيني كه ندادند و جمعه به جمعه و 4 شنبه تا 4 شنبه مي ايستي ..... نه ميروي تا پاسخ بگيري و ندا مي آيد كه (بر دلت) ... داديم و تو در كمال تعجب ميگويي .... كو و و و وووووووووووووووووووووووووو .... و دوباره بر دلت مي آيد كه همين كه الآن اينجايي و انتظار را مي بلعي خود پاسخ بود ....
آخ چه زيبا جوابي .....
دينگ .... دينگ ..... دينگ .... ساعت هفت و نيم .
اي بابا دوباره خوابم پريد و تف به سازنده ي ساعت شماطه دار ....
التماس دعا ....
يامحمد و علي
