• وبلاگ : به صحرا شدم...عشق باريده بود!
  • يادداشت : چرخ بر هم زنم؟؟؟؟؟؟؟
  • نظرات : 9 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يکي بامدادن به فصل بهار
    جواني به باغي فتادش گذار
    بشاخي،گلي ديد خوش رنگ وبو
    که از جان و دل گشت مشتاق او
    گلويش بيفشرد و کردش جدا
    ز گلهاي ديگر به جورو جفا
    چو آن گل شد جدا ز شاخ درخت
    بيفتاد در دست آن تيره بخت
    بکرد از طريق تحسر نگاه
    به ياران و از دل براورد آه
    بگفتا که اي خواهخران عزيز
    براي شما هست اين روز نيز
    گذاريد آرايش خود کنار
    بگيريد در زير برگي قرار


    پاسخ

    جواني به باغي فتادش گذار...بشاخي،گلي ديد خوش رنگ وبو...که از جان و دل گشت مشتاق او... گلويش بيفشرد و کردش جدا...////عجب...راس ميگي...باس حتما زير برگ قايم شه که بيخ گلوشو نگيرن...