آخر اين نشد اين نشد که من در پس گلدان گريه ها هر شب نهال ناقص شعري را نشا کنم و تو آنسوي ترانه ها خواب لاله و افرا و ستاره ببيني ديگر کاري بهکار اين خيابان بي نگاه و نشانه ندارم مي خواهم بروم آن سوي ثانيه ها مي خواهم بروم آن سوي ثانيه ها مي خواهم به همان کوچه ي پاک پروانه برگردم باران که ببارد همان کوچه ي کوتاه بي کبوتر کفاف تکامل تمام ترانه ها را مي دهد بي خبرنيستم ! گلممي دانم که ديگر از آن يادگاري رنگ و رو رفته خبري نيست مي دانم که تنها خاطره ي خنجري در خيال درخت خيابان مانده ست اما نگاه کن ! زيباجان آن گل سرخ پر پر لاي دفترم هنوز به سرخي همان پنجشنبه ي دور ديدار است نگاه کن
(يغما)